من دیاموندم…
من دیاموندم…
نه بینقص، نه کامل، ولی پر از تلاش
سلام :)
من دیاموند هستم. یه دختر با یه دل پر از رویا و یه ذهن پر از سوال!
کسی که عاشق نوشتنه، عاشق یاد گرفتنه، عاشق ساختن چیزایی که یه روزی فقط توی خیالاش بودن.
دیاموند یعنی یه جرقهی پرنور وسط تاریکیهای زندگی.
یعنی یه آدم معمولی، با یه انرژی خاص، که هر روز میجنگه با ترسهاش، با خستگیهاش، با ناامیدیها… ولی وای نمیایسته.
چرا مینویسم؟
چون وقتی نمینویسم، انگار گم میشم.
نوشتن برام مثل نفس کشیدنه. یه راهیه برای اینکه خودم رو بهتر بشناسم، حرف دلم رو بزنم، و حتی با بقیه ارتباط واقعی بسازم.
واژهها برای من فقط کلمه نیستن… صدا دارن. بو دارن. یه دنیان.
من همیشه در حال یاد گرفتنم
هیچوقت فکر نمیکنم همهچی رو بلدم.
اتفاقاً هر چی جلوتر میرم، بیشتر میفهمم چقدر چیز هست که نمیدونم.
ولی این منو نمیترسونه. برعکس، بیشتر تشویقم میکنه.
هر دورهای که میگذرونم، هر مقالهای که میخونم، هر اشتباهی که میکنم…
یه قدمه به جلو.
دیاموند بودن یعنی چی؟
یعنی حتی اگه هزار بار زمین بخورم،
با یه لبخند کوچیک، بلند شم و بگم:
«باشه، اینم یه تجربه بود. بریم برای بار بعدی.»
یعنی توی دنیا دنبال درخشیدن نباشی،
خودت تبدیل بشی به نور.
برای خودت، برای بقیه، حتی توی سکوت...